8 Khatereh

 

غزاله قضیه ی خواهرشو فهمید....

تا صبح خوابش نبرد...

یادمه چندروزقبل از امتحانات دیماه بود...

فردای اونروز گفت باید مامانم بدونه تا جلوشو بگیره.. گفتم بیخیال.. گفت نه!

ب مامانش گفت.. مامانش زنگ زد و اول از همه گفت:

شماره دخترمو از کجا اوردی؟(منم ب غزال قول داده بودم چیزی راجب رابطمون مادرش ندونه؛واسه همین:)

بهش گفتم شمارشو گیر اوردم.. ازدوستش گرفتم!گفت کدوم دوست؟گفتم نمیدونم!!!

بعدش گفت:

اینا چه حرفیه زدی؟گفتم خاله دخترتون گفته؛

گفت محاله!! دروغ میگی!!

ی سندی نشونه ای چیزی بیار تا باورم شه!!

منم ک { سر شانس بیخودم } تمام پیام های خواهرغزالو حذف کرده بودم!!

بهش گفتم گفت پس دروغ میگی.. بایدرودرروکنیم.. گفتم باشه.. ولی بعدازامتحانات

چون دوست ندارم لطمه ای ب درس من یا دختراتون بخوره!

 

--با این ک باچندتانشونه(مثلا مهدی و حرفایی ک مهدی زده بود و...) خواستم راضیش کنم

ولی نشد!!(البته شایدم راضی شد ولی نمیخواست میونه دوتاخواهر ب هم بخوره؛حتی ب قیمت آبروی من!!)

غزاله خطشو ی لحظه روشن کرد و بهم پیام داد:امیدچرابامن اینجوری میکنی؟ب مامانم نگودوستیم

ارواح خاک داداشت نگو دوستیم!

منم گفتم حرفی نزدم بهش ولی... خطشو خاموش کرده بود و اون پیام هیچوقت نرفت!!!

مادرشم آخرشب پیام داد:توواسه اینکه بادخترم دوست شی خواستی خواهرشو پیشش خراب کنی

گفتم نه بخدا.. حتی حاضرم پرینت پیامامو بگیرم.. گفت لازم نکرده.. دروغ میگی

بعدشم پرینت گرفتن ب این آسونیا نیست!!!

بعدشم دیگه هیچوقت خبری ازشون نشد و این وسط...

همه چی سر من خراب شد!!

و اما ســــارا......

قسمت بعد میریم سراغ اون...

منو دنبال کنید!


برچسب‌ها: خاطره8 , خاطره , درددل ,

تاريخ : پنج شنبه 16 آبان 1392 | 16:30 | نویسنده : ♡ØmiD♡ |

Khatereh 6

اون شب گذشت...

فردا بعداظهرش دوباره روشن کرد و اس داد!

با غرور فراوان یکی درمیون جواب میدادم...

همون شب برگشت گفت:بزنگ باهم بحرفیم.. دلم واسه صدات تنگیده!!

زنگ زدم.. گفتم تو منو دوسم نداری.. اگه داشتی الآن با خط جدیدت زنگ میزدی

نه با این حال که میگی عاشقمی بازم باید این خطو گاهی روشن کنی که باهم بحرفیم...

گفت:توبگو که دوسم داری تا منم با اون بزنگم...

منم خب نمیخواستم بهش رو بدم.. پیچوندم...!

گفت:دوسم داری؟

گفتم نــــــه!

گفت خب باشه.. ببخش مزاحمت شدم.. مواظب خودت باش!

گفتم اگه دوسِت نداشتم الآن باهات حرف نمیزدم یا اصلا جوابتو نمیدام!

خیلی سرد خدافظی کرد و خاموش کرد!!

فکرکردم ناراحت شده!نگو داشت ناز میکرد.. کلاس میذاشت!

فرداش ساعت 3 از مدرسه که برگشتم خوابیدم.. حدود ساعت 4.30

یه شماره ناشناس بهم پیام داد...

!به لوتی میگم آب بده.. دریا می ده

!میگم گل بده.. گلستان می ده

میگم شماره ی یه دوست بامعرفت بده.. همش شماره تو رو می ده

اینم شماره من.. دلت آروم گرفت!؟

منم از خواب بیدار شدم.. دادم شما؟

گفت  نمیشناسی؟

گفتم یه حدسی زدم .. شک دارم..  خودتی؟

گفت آره

.......

ولی یه جای کار می لنگید

!از شبی که اون اومد نرسیدم به غزاله پیام بدم.. یا یکی درمیون جواب میدادم

 

با غزاله بد کردم.. خیلی.. درکل متاسفم برا خودم

چون حتی ماجرا رو بهش نگفتم.. نگفتم که اون برگشته


برچسب‌ها: خاطره , عکس و خاطه , عکس غمگین , درد دلم ,

تاريخ : شنبه 30 شهريور 1392 | 20:20 | نویسنده : ♡ØmiD♡ |
صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد
.: Weblog Themes By BlackSkin :.